شعر در مورد اسم زری
شعر در مورد اسم زری ,شعر درباره اسم زری,شعر برای اسم زری,شعر در باره اسم زری,شعر با اسم زری,شعر درمورد اسم زری,شعر در مورد اسم زری,شعر با کلمه زری,شعر با کلمه ی زری,شعری در مورد اسم زری,شعری درباره اسم زری,شعری برای اسم زری,شعر درباره ی اسم زری,شعر در مورد نام زری,شعر درباره نام زری,شعر برای نام زری,شعر درباره نام زری,شعر با نام زری,شعر درمورد نام زری,شعر در مورد نام زری
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اسم زری برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
زارم از بی زری و می ترسم
که کشد بی زری به بیزاری
شعر در مورد اسم زری
نظمم اگر چه بود زری سکه ای نداشت
از نام نامی تو زری گشت سکه دار
شعر درباره اسم زری
هر زری کافتاب زاد از کان
به رهی بارها فرستادی
شعر برای اسم زری
هر کسی را هوای سیم و زری
من مسکین و داغ سیمبری
شعر در باره اسم زری
جاودان بیزارم از ذاتی که بیزاری ازو
هست در بازار دین صراف جان را بی زری
شعر با اسم زری
ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری
شعر درمورد اسم زری
دلی چون مو بغم اندوته ای نی
زری چون جان مو در بوته ای نی
شعر در مورد اسم زری
در بی زری زجبهه اخلاق چین گشا
هر چند آستین گره آرد جبین گشا
شعر با کلمه زری
الفت جاهم نشد سرمایه دون همتی
جای قارون میگرفتم گر زری میداشتم
شعر با کلمه ی زری
از فخر کند جزو تن خویش چو نرگس
نادیده اگر سیم و زری داشته باشد
شعری در مورد اسم زری
تا که چشمت دید همیان زری
کردی از دل، آرزوی زیوری
شعری درباره اسم زری
تو چو زری، ای روان تابناک
چند باشی بسته زندان خاک
شعری برای اسم زری
بی زری داشت تو را بر سر جنگ
صلح فرمای تو زر بایستی
شعر درباره ی اسم زری
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
شعر در مورد نام زری
شحنه نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده اند
شعر درباره نام زری
من کبوتر قیمتم بر پای دارم سرب ها
آن قدر زری که سوی آشیان آورده ام
شعر برای نام زری
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
شعر درباره نام زری
عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
شعر با نام زری
گنج زری بود درین خاکدان کو
دو جهان را به جوی می شمرد
شعر درمورد نام زری
گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیده مردم نهان
شعر در مورد نام زری
ببین که پاکتر از اشک من بود سیمی؟
مو یا به سکه رخسار من زری باشد
شعر در مورد اسم زری
صبح اقبال تو دمیده ز شام
صیت رایت زری رسیده به روم
شعر درباره اسم زری
ز بی زری است اگر چون چراغ بی روغن
زمان زمان نفسی می زنم به دشواری
شعر برای اسم زری
زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار
گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار
شعر در باره اسم زری
دیده شور چو شبنم ز هوا می بارد
تا درین باغ چو گل مشت زری هست مرا
شعر با اسم زری
مکن چو غنچه گره، خرده زری که تراست
که از گرفتگی آید برون به احسان دست
شعر درمورد اسم زری
چو غنچه مشت زری عندلیب اگر می داشت
هزار نکته رنگین به یک دهن می گفت
شعر در مورد اسم زری
گنجینه جواهر ما پاک گوهری است
نقدی که در خزانه ما هست بی زری است
شعر با کلمه زری
چون خرده زری که ترا هست رفتنی است
در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟
شعر با کلمه ی زری
بلبل عبث به خرده گل چشم دوخته است
بر هر زری که سال نگردد زکات نیست
شعری در مورد اسم زری
مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت
در یک نفس تمام به خرج گلاب رفت
شعری درباره اسم زری
ما از چمن به برگ خزان دیده ساختیم
چون غنچه گر تو مشت زری یافتی بگو
شعری برای اسم زری
شکوفه هر زری کاورد بر دست
نثار پای نسرین میکند باز
شعر درباره ی اسم زری
روی عطار چو زر زان بشکست
که زری نیست به وجه دگرم
شعر در مورد نام زری
عیار از رخ زرد عطار دارد
زری کان بت سیم بر می ستاند
شعر درباره نام زری
زری همی چکاند دری همی فشاند
کان در جهان بماند پاینده تا به محشر
شعر برای نام زری
با جامه زری زرد چون شنبلید
با زر سیمی پاک چون نسترن
شعر درباره نام زری
زبس که زر سرخ ببخشی همه جهان
تهمت همی زنند که تو دشمن زری
شعر با نام زری
به عزم خاوران چون راند باره
زری با فال نیک و بخت میمون
شعر درمورد نام زری
ناگاه سر به عشوه فراگوش من نهاد
کاید زری به فارس شهنشاه راستین
شعر در مورد نام زری
نگاهی کرد و شکر خنده یی زد
که خود کان زری تا چند زاری
شعر در مورد اسم زری
نوبهارست سرانجام زری باید کرد
به خرابات ز مسجد گذری باید کرد
شعر درباره اسم زری
شکوفه وار اگر خرده زری داری
نکرده سکه نثار بهار باید کرد
شعر برای اسم زری
زری که در خور آئین پادشاهی اوست
به جنب او زر مهر است کم ز سیم بها
شعر در باره اسم زری
پشتم به اوست راست ولی وقت بی زری
قد من از کشاکش خواهش کمان کند
شعر با اسم زری
جلیل موهبتی کاسمان به دو کشد
زری که سایل او را بریزد از دمان
شعر درمورد اسم زری
چو کردند از غنا عرض تجمل سایلان او
فروشد در زمین از انفعال کم زری قارون
شعر در مورد اسم زری
پیشت آمد به هر حال کردن اندک زری
با تمنای مطول با متاع مختصر
شعر با کلمه زری
در صفاهان زری از من شده افشانده به خاک
همچو آن مرده که اجزاش پراکنده شود
شعر با کلمه ی زری
سؤال کردم رخ را که چند زر باشی
که جان من ز زری تو زار بازآید
شعری در مورد اسم زری
چه کنی سری را که فنا بکوبد
چه کنی زری را که تو را نباشد
شعری درباره اسم زری
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را بجوی می شمرد
شعری برای اسم زری
هست درست دلم مهر تو ای حاصلم
جان زرینم بس است مهر زری گو مباش
شعر درباره ی اسم زری
خاکی به تو رسیده به از زری رمیده
خاصه دمی که گویی ای بی نوا فقیرم
شعر در مورد نام زری
دلی که نیست خراشی در اوزمین گیرست
زری که سکه ندارد روان نمی باشد
شعر درباره نام زری
نی تو شکلی دگری سنگ نباشی تو زری
سنگ هم بوی برد نیز که زیباگهری
شعر برای نام زری
میان آب دری و ز آب می پرسی
میان گنج زری مس قلب می چینی
شعر درباره نام زری
می مفروش از جهت حرص زر
جوهر می خود بنماید زری
شعر با نام زری
تو کان زری میان خاکی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم
شعر درمورد نام زری
بر سر قارون به باغ گوهر و زرست
گوهر و زری به مشک و شکر معجون
شعر در مورد نام زری
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
به زور آتش، زری جدا شود ز مسی
شعر در مورد اسم زری
اگر زری نکند کار برتو آن آتش
وگر مسی بعنا تا ابد همی نچسی
شعر درباره اسم زری
رو زردی از کلاه گدای تو می کشد
تاج زری که بر سر خورشید خاور است
شعر برای اسم زری
زری که می طلبم دوش لطف فرمودی
ز من کسی نستاند به سد هزار نیاز
شعر در باره اسم زری
می گرفتم تنگ اگر در غنچگی بر خویشتن
می توانستم چو گل مشت زری پیدا کنم
شعر درمورد اسم زری
به قیمت گل و می ده اگر زری داری
که بهترین هنرهاست زر به زر دادن
شعر با اسم زری
پی وصل تو ما را زور و زری نیست
نگاه حسرتی داریم و آهی
شعر در مورد اسم زری
خسرو این سکه گفتار که در مدح تو زد
غرض اخلاص تو بودست نه سیم و نه زری
شعر با کلمه زری
صنما،ز دیده مرحمت به سرشک دیده من نگر
گرت احتشام رها کند که نظر به سیم و زری کنی
شعر با کلمه ی زری
دیده شور چو شبنم ز هوا می بارد
تا درین باغ چو گل مشت زری هست مرا
شعری در مورد اسم زری
خاطر امن به ملک دو جهان می ارزد
نیستم در هم اگر سیم و زری نیست مرا